درروزهایی که دلم شکسته بود
یادحرفهای پدرژپتوبه پینوکیوافتادم
که می گفت:
پینوکیو!چوبی بمان...
آدم ها سنگی اند
دنیایشان قشنگ نیست.
امااین روزها آرامم
آنقدرکه از پریدن پرنده ای
غافل نشده ودر هیچ خیابانی
گم نمیشوم...
این روزها آسان ترازیاد می روم
آسان ترفراموشم می کنند
می دانم اما شکایتی ندارم
آرامم...گله ای نیست
انتظاری نیست
اشکی نیست،بهانه ای نیست
این روزها تنها آرامم
یک وحشیِ آرام
آنقدرآرام که به
جنونِ چندین ساله ام شک کردم
میترسم نکند مرده باشم
وخودم هم ندانم
مینویسم
«دوستت دارم»
وقایمش میکنم...
توبه درد زندگی نمی خوری
تورابایدنوشت وگذاشت وسط
همان شعرها وقصه هایی که ازآنجا آمده ای
دلم یک غریبه می خواهدکه بیاید
بنشیند و فقط سکوت کند
ومن هی حرف بزنم وبزنم وبزنم
تا کمی کم شود این همه بار
بعد بلند شود و برود...
انگار نه انگار
نبود...پیداشد...آشناشد...
دوست شد...مهرشد...گرم شد...
عشق شد...یارشد...تارشد...
بدشد...ردشد...سردشد...
غم شد...بغض شد...اشک شد...
آه شد...دورشد...گم شد...
قرارمان یک مانورکوچک بود
قراربودتیرهای نگاهت مشقی باشد
اما ببین یک جای سالم در قلبم نمانده است...
حرف هایم پرازخیال است
خیال هایم پرازحرف های سکوت
وسکوتم پراز حرف هایی است که
به دنبال هم درون حنجره ام
اعدام شده اند...
ته خیال هایم پراز ترس است و
ترسم پر از تو...
توکه درانتهای دو خط موازی خیال هایم
به دنبال بی نهایت می گردی،،،
ته خیال هایم همیشه تو هستی
ومن می ترسم
نمی خواهم برگردی
این رابه همه گفته ام،حتی به تو،به خودم
اما نمیدانم چراهنوزبرای آمدنت فال می گیرم؟!
من چشم هایم رابستم وتوقایم شدی
من هنوزم روزهارامی شمارم،توپیدانمی شوی...
یا من بازی رابلد نیستم
یا تو جـــــرزدی...
باگفتن یک«جایت خالی است»
نه جای من پر میشود ونه از
عمق شادی هایت کمتر...
فقط دلم خوش میشود که هنوز
بودونبودم برایت مهم است...
«مرابه ذهنت بسپارنه به دلت»
نظرات شما عزیزان: