شبى غمگین شبى بارانى و سرد
مرا در غربت فردا رها کرد
دلم در حسرت دیدار او ماند
مرا چشم انتظار کوچه ها کرد
به من میگفت تنهایى غریب است
ببین با غربتش با من چه ها کرد
تمام هستى ام بود و ندانست
که در قلبم چه آشوبى به پا کرد
و او هرگز شکستم را نفهمید
اگر چه تا ته دنیا صدا کرد
نظرات شما عزیزان: